دوست داشتن ديگران به چه معناست؟
فداکاري که منشاء آن دوست داشتن است چه هدفي را دنبال ميکند؟
هستند کساني که دوست داشتن را بالاترين حسن انسان ميدانند، اما آيا واقعاً حسن است؟
براي چه به کسي مهر مي ورزيم، غمهاي او را مال خود کرده و در شاديهامان او را سهيم مي کنيم؟ بي هيچ چشم داشت و دليلي هر چه داريم را مال او ميدانيم، و در احساساتمان که مهمترين تفاوتمان با موجودات قبل از خودمان است کس ديگري را شريک ميکنيم، نميخواهيم غمهايمان خاطر ديگران را آزرده کند، اما شاديهايمان را که بعضاً به سختي به چنگ آورده ايم در بين دوستانمان به حراج ميگذاريم.
دوست؟
احتمالاً يعني اينکه وقتي کسي را دوست خود ميداريم براي او خوبي ميخواهيم؛ حال به هر نحوي، شايد همان تقسيم شادي خود يا مرهم زخم بودن، شايد هم بر طرف کردن زخم با ايجاد زخمي بر دل خود.
ميگويند که دوست داشتن ديگران و فداکاري و ايجاد دوست و نگه داشتنش اگر هدف زندگي يک انسان باشد، اگر عشق هدف زندگي اش باشد، به کمال انسان ميرسد.
عشق، تمام سطرهاي بالا را ميتوان در همين کلمه خلاصه کرد، همين سه حرف که 5 نقطه هم دارد و حدود يک ثانيه وقت براي نوشتنش صرف ميکنم. آيا اين کلمه انساني را که با اختيار آن را انتخاب ميکند به کمال ميرساند؟ آيا واقعاً چيزي به اسم فداکاري که در عشق نهفته دانستيمش وجود دارد؟ آيا اين فداکاري از جنس رفتارهاي روزمره مان نيست؟ چه چيز باعث شد که آن را شرط کمالمان بدانيم؟
کارهاي انسان چه هدفي را در زندگي روزمره دنبال ميکنند؟ مگر غير اين است که در زندگيمان دنبال سود هستيم؟ هر کاري که انجام ميدهيم يا سود آني دارد يا سوداي داشتن سود در آينده را به سر ما مي اندازد؛ اگر کاري يا کمکي براي کسي انجام ميدهيم يا به نحوي مزدي(سودي) از او دريافت خواهيم کرد يا خود را اميدوار کمک در آينده کرده ايم. اينکه به شخصي کمک ميکنيم در صورت دريافت نکردن سود آني؛ تنها دليل ادامه مسيرمان چشم اميد به سودي در دور دست يا نزديک است، اگر اين هم هيچ هنگام به ما نرسد، باز نيز ادامه خواهيم داد( البته "هيچ هنگام"، هنگامي که در مسيري هستي که پايانش را نميداني، معنايي ندارد.) و دليل آن سود يا آرامش رواني ما را به ادامه مسير وا ميدارد و در حقيقت فداکاري ميکنيم تا وجدانمان آسوده باشد و در نتيجه اگر هم سود در عشق به صورت رسيدن به معشوق نباشد در طي مسير آرامش وجدان از اينکه هر چه در توان داشته ايم انجام داده ايم ما را به پيش خواهد برد. نتيجه اي که به آن رسيديم کمي دردناک است و بيان کننده اين است که چيزي جز منفعت شخصي در فداکاري اي که آن را به عشق منصوب ميکنيم وجود ندارد.
من در اينجا در فرهنگ لغات ذهنم جاي واژه عشق را با واژه اي پر حرفتر، طولاني تر و کم نقطه تر عوض خواهم کرد، در ذهن من به جاي عشق بگوييد:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر