۱۳۸۷ مهر ۲۷, شنبه

My New Haircut



خالي شدم، خالي خالي!!

به اينکه همه چيزمو تو يه روز از دست بدم و و زندگيم مثه کلم صاف، صاف بشه عادت کردم!

آدم نميدونه حال بکنه يا نکنه.

.....




۱۳۸۷ مهر ۲۶, جمعه

رودافشان



تو پيچ و تاب تاريکي ميرم جلو،

از رو اين سنگ ميپرم رو اون سنگ، سنگايي که نه ميتونم يه نظر سير نگاشون کنم و نه هيچ وقت يادم ميادشون. دارم فکر ميکنم که چقدر لذت بخشه که بدون اينکه به چيزاي اطراف نگاه کنم دارم ازشون لذت ميبرم، حتي نميتونم سعي بکنم که نگاشون کنم؛ تنها فرقش با کوه رفتن عادي اينه که تاريکه ولي بسيار لذت بخش تره؛ اصلاً نميشه ناز...... اَيييي، بهادر ميشه لگد نزني؟ دارم ميرم ديگه؛ بابا به خدا تاريکه من خودمم از تو تشخيص نميدم؛ چه انتظاري داري؟

دوستان از همتون ممنون؛ بسيار لذت برديم، بسيار خوش گذراني شديد؛ بسيار انگور خورديد!!

يکي از بهترين عکسامونو گذاشتم براي يادگاري.

پي نوشت: دقت کنيد که در رفتار بهادر بر عليه من غلو شده.!!

خودم بسيار از ترکيب "يه نظر سير" که در اولاي پست اومده لذت بردم، شما رو هم شريک ميکنم!

در ضمن از آرمين بسي متشکرم که شادی عظیمی به گروه تزریق کرد و از اینکه مواظب همه در حد اعلا بود.