۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه

تفاوت میان سرو و گربه!

به قول هاني، اگه يه نفر ازت پرسيد فرقه سرو و کاج چيه به عنوان يه زيست شناس براش به راحتي توضيح ميدي( حداقل از يه جايی شروع ميکنی)؛ اما وقتي يه نفر فرق سرو و گربه رو جويا بشه آدم از کجا بايد شروع کنه؟

واقعاً بايد از آدم يه همچين سئوالي بکنن تا بفهمه چه مرگيه!

اولين بار که به همچين سئوالي(به معني واقعي کلمه) ازم پرسيده شد؛ اردوي آشنايي سال اول راهنمايي ورودي جديد علامه حلي بود.

داشتيم بعد از کلي زور زدن فهموندن مسائل ژنوم و اين حرفا، از يکي از بچه ها ميپرسيديم که

- خوب حالا فکر ميکني چرا نميشه دايناسور رو مثل گوسفند شبيه سازي کرد؟

- آقا به خاطر اينکه دست بردن تو کاره خداست، ناراحت ميشه!!

اصلاً منظورم کشيده بحث دين و علم به ميون نيست؛ فقط ميخواستم حس درماندگي خودم رو منتقل کنم؛ سئوال من کاملاً علمي بود، و به عنوان معلم نمي تونستم يه همچين جوابي رو قبول کنم، در ضمن نميتونستم تمام باورهاي يه فرد اول راهنمايي رو يهو خراب کنم و يه سري مطالب علمي بذارم کفه دستش، دقيقاً يادم نيست چي کار کردم که نه سيخ بسوزه نه کباب( ولي هيچ کدوم نسوخت).

از امروز هم قراره از سري مباحث تفاوت سرو و گربه رو به بچه هاي راهنمايي درس بدم!! به مدت يک سال بنده شدم معلم درس زيست شناسي سال اول راهنمايي!!

برا اينکه يه تصوري از سايزشون داشته باشين عکس چندتاشونو در آستانه ورود به راهنمايي اين زيره!


۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه

21th

شب 21......

هر سال........

يه قرار نذاشته، اما همه ميان!!

اولين بار که معني اين قرارو فهميدم 2 سال پيش بود، بعد يه سال تو باشگاه جون کندن رفتيم تا بر و بچه هاي کنکوريمونو ببينيم... همه بودنا

شب 21 ماه رمضان هر سال..... حلي پارتي

الانم بعد دو سال با اينکه همه نميان ولي همونايي که ميان باعث ميشن که يه بار ديگه به اينکه عضو يه همچين جمعي هستم افتخار کنم؛

يه موقعي يه نفر بسيار بسيار با من کل کل ميکرد که واقعاً دبيرستان هيچي به ما نداده، من اون موقع به خاطر شور و حال زياد و ناسيوناليستم بيش از حدم بهش مي توپيدم، ولي روزايي مثل ديشب به اين نتيجه به صورت کاملا منطقي ميرسم که هيچ جاي ديگه اي نميتونه بهتر از حلي وجود داشته باشه و از خودم به شدت متشکرم که در اينجا درس ميخوندم؛ و يه دليل گنده ديگه به حماقت اون فرد کل کل کننده اضافه ميکنم.

يه وقتي داشتم از در اصلي دانشگاه ميومدم بيرون، يهو بوي علامه حلي رو حس کردم، برگشتم ببينم چيه که منو ياد اونجا انداخته؟ ديدم درست يه درخت توت بالاي سرمه، ياد توت خورياي قبل امتحان بالاي ....... مدرسه بخير!!!( ممکنه خيلي براتون حال بهم زن بشه سانسور شده!!)

توي اين زمان که از همه جا و همه کس گريزون شدم، يه جايي که از متعلق بودن بهش احساس لذت ميکنم خيلي بهم دلگرمي ميده!!!

حتي آدمايي که به مزخرف بودنشون اطمينان دارم توي جو مدرسه خيلي يهويي توپ ميشن!!

به عنوان کلام آخر با استناد به دلاليل فوق و دلاليل ديگر موجود( که ممکنه اصلاً هيچ ربطي هم به حلي نداشته باشه و فقط براي خالي کردن خودم در ذهنم مرورشون ميکنم) ميگويم: اي کسي يه موقعي ميگفتي حلي جاي خوبي نيست و اي همه کساني که يه همچين حرفي رو کم و بيش ميزنيد

مرگ بر شما!!


اين عکس مال شب 21 ماه رمضون امسال است، طي يک رسم 7 ساله هر سال يکي از اعضاي سابق بزرگ شده گروه زيست دبيرستان طي يک مراسم خاص در شب 21 عذاب ميکشند، که از اين ميون ميشه به اين موارد اشاره کرد

1- بسته شدن به ميله سبد بسکتبال مدرسه به مدت 3 ساعت

2- شسته شدن موها توسط غذاي ماهي و راهي شدن به سمت منزل با تاکسي

3- بسته از دستها و آويزان شدن از سقف گلخونه مدرسه(البته پاهش رو زمين بود) به مدت 30 دقيقه

4- خوراندن يک ماده زرد رنگ بد بويي توليدي بچه هاي علامه حلي به عنوان آب پرتقال به يکي از مظلومين

5- و بالاخره وحشيانه ترين اونها (تا به حال) آويزان شدن از پا از سقف گلخونه که روي من شکل گرفت!!!

البته بگم همه موارد فوق و ديگر موارد غير از مورد 4 با رضايت کامل فرد مظلوم صورت گرفته!!

با همه اتفاقات فوق براي تک تک ما، دبيرستان اينقدر خاطره دوست داشتني داره که بازم هممون با کله ميريم!!