۱۳۸۷ مهر ۱۶, سه‌شنبه

زمین و چرخ.............


زمين و چرخ .......

وارد سالن که ميشي، ميبيني سه نفر با لباساي سفيد تو تاريک روشن صحنه نشستن رو زمين؛

با شروع شدن نمايش شروع به حرکت آرام و بسيار دلنشين و بدون خطايي ميکنند که آدم رو به شدت آروم ميکنه، مرز بين حرکت بدنشون و حرکت عروسکا رو نميتوني پيدا کني؛ همراه با عرو سک ميرقصند، راه ميروند، سجده ميکنند، پرواز ميکنند و چنگ ميزنند..... لباس سفيد و صحنه سياه ..... موضوع: داستانهاي مثنوي.


يک جزيره‌اي سبز هست اندر جهان / اندرو گاويست تنها خوش‌دهان
جمله صحرا را چرد او تا به شب / تا شود زفت و عظيم و منتجب
شب ز انديشه که فردا چه خورم / گردد او چون تار مو لاغر ز غم
چون برآيد صبح گردد سبز دشت / تا ميان رسته قصيل سبز و کشت
اندر افتد گاو با جوع البقر / تا به شب آن را چرد او سر به سر
باز زفت و فربه و لمتر شود / آن تنش از پيه و قوت پر شود
باز شب اندر تب افتد از فزع / تا شود لاغر ز خوف منتجع
که چه خواهم خورد فردا وقت خور / سالها اينست کار آن بقر
هيچ ننديشد که چندين سال من / مي‌خورم زين سبزه‌زار و زين چمن
هيچ روزي کم نيامد روزيم / چيست اين ترس و غم و دلسوزيم
باز چون شب مي‌شود آن گاو زفت / مي‌شود لاغر که آوه رزق رفت
نفس آن گاوست وآن دشت اين جهان / کو همي لاغر شود از خوف نان
که چه خواهم خورد مستقبل عجب / لوت فردا از کجا سازم طلب
سالها خوردي و کم نامد ز خور / ترک مستقبل کن و ماضي نگر
لوت و پوت خورده را هم ياد آر / منگر اندر غابر و کم باش زار

حافظه ام هيچ وقت زياد ياريم نميکنه، ولي جراتم اينقدر هست بگم که بهترين کار هنري (منهاي کارهاي موسيقي) که به عمرم ديدم اينه، و وجد بيش از حدم دليل زدن اين پست رو روشن ميکنه. مونا جان مرسي از بازي زيبات توي اين نمايش... مرسي

پي نوشت: اين نمايش تا 9 آبان در تئاتر شهر سالن کارگاه نمايش اجرا ميشه و از همه مهمتر: خاله من توش بازي ميکنه.

هیچ نظری موجود نیست: